زهرا70
مرا اینگونه باور کن...
مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها
کمی بی کس
کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده خدا دیگر کجا رفته...؟!
نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
مرا اینگونه باور کن
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
تمام تن شدم زخمی ز تیغ هم قطارانم
خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری
هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا
هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان
همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند
نوشته شده در سه شنبه 90/6/15ساعت
12:2 صبح توسط زهرا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |